آپوشتان

چهارشنبه سوری

امشب  شب آتیش بازیه یعنی چهارشنبه سوریه     اینم جمله ای که موقعی که از روی آتیش میپرن آدمها میگن. عسلکم وقتی من خیلی کوچولو بودم خیلی صبر میکردم تا بابام از سر کار برگرده بعد  بابام منو میبرد بیرون و با من از روی آتیش میپریدیم خیلی خوش میگذشت بعد بابام برای من و دادا اسباب بازی میخرید و برای مامان جون پری هم سفره و جارو میخرید .  چقدر دوست داشتم پیش ما بود و باز هم این سنتها رو زنده میکرد  . میدونی آدمهای خوب زود از بین ما میرن. ...
24 اسفند 1389

جوجه جیک جیکوی مامانا

دیشب عین این جوجه راه میرفتی.ساعت ۵/۴ ظهرکه از خواب بیدار شدی یکسره بیدار بودی تا  ۵/۱۰ شب و بعد بردمت حمام وقتی که اومدیم بیرون دیگه داشتی قیلی ویلی میرفتی و درست مثل این جوجه شده بودی و زود خوابیدی. عسلکم اگه چشمت نکنم باز دوباره....دو سه روزی هست که دختر خوبی شدی فکر کنم به محیط خونه جدید عادت کردی و یک کمی بفهمی نفهمی از شیطونیهات کمتر شده البته بازم میگم بفهمی نفهمی.... دیشب رفته بودی داخل کابینت نشسته بودی و اصرار هم میکردی که در رو ببندم و بعد در رو باز میکردی دالی میکردی . تو برای من شیرینترین موجود روی زمینی. بدون که خیلی دوستت دارم.   ...
24 اسفند 1389

اندرزی از بزرگان

دیگران را بخاطر تفاوتهایشان با خودت دوست بدار. زندگی یعنی تنوع و تحمل عقیده دیگران. با کمی بخشش بیشتر از آنچه که تصور کنی به دست می آوری. مردم در یک چیز مشترک هستند اینکه همه به هم فرق دارند. پیش از آنکه دیر شود به حرفهای دیگران گوش کن مطمئن باش که عشقت را بیشتر میکند.   ...
22 اسفند 1389

بخشش

   درخت دافعه ای دارد که سیب سقوط میکند والا هیچ سقوطی بخاطر جاذبه نیست. سلام عروسک مامان مطلب قشنگی بود که دوست داشتم برای تو هم یادگار بمونه. تقریبا دو هفته ای میشه اعصابم به هم ریخته .نمیدونم موضوع به هم ریختن وضع زندگیمونه بخاطر اسباب کشی یا چیز های دیگه ولی احساس میکنم اوضام خیلی خرابه روی روابطم با تو هم تاثیر گذاشته اونقدر که مدام دارم دعوات میکنم و تو هم گریه میکنی. دلبندم منو ببخش. راستش هیچ کس رو هم ندارم که آرومم کنه . کاش یک کمی بزرگتر بودی و درکم میکردی تا باهات درد دل کنم . دیروز دکتر تیروئیدم هم دز داروم رو بالاتر برد و هم داروی اعصاب بهم داد امیدوارم با اونها اوضام بهتر بشه.ولی تصمیم گرفتم که دیگه تو...
19 اسفند 1389

از دست پرنیا...

سلام دخترکم  دیروز ساعت ۲ از سر کار برگشتم خونه ولی دنبال تو نیومدم چون وقتی خونه ای اونقدر شیطنت میکنی که نمیذاری خونه رو مرتب بکنم.         "این خونه عوض کردن و تمیز کردن ما هم پروژه ای شد ها"   پنج شنبه و جمعه هم داشتیم با بابات خونه مرتب میکردیم ولی تو پدرمون رو در آوردی یا خرابکاری میکردی یا گریه میکردی یا ریخت و پاش خلاصه کاری کردی که من یه فصل نشستم و گریه کردم حتی بعد از اینکه دعوات هم کردم بعد از کمی گریه  باز هم به کارهات ادامه دادی. اینطوری بهت بگم که از ساعت ۸ صبح که از خواب بیدار شدی یکسره بیدار بودی تا ۶ عصر و من بالای ۱۰ بار بردم ب...
15 اسفند 1389

کوچولوی مامانا

  سلام کوچولوی مامانا از صبح احساس خوبی دارم یعنی شادم یکی دو هفته ای میشه که شبها خوب میخوابی.    دیشب بعد تقریبا یک هفته خانه بدوشی یه کمکی توی خونه جدید جابجا شدیم وقتی دیشب اومدی خونه اول با تعجب دور و برت رو نگاه کردی و بعد شیطنت هات شروع شد   من و بابات هم از کارهات فقط میخندیدیم    می اومدی باهام حرف میزدی ولی من متوجه نمیشدم که چی میگفتی   و تو هم عصبانی میشدی و دادت در می اومد .و من خنده ام میگرفت وقربون صدقه ات میرفتم .  بعد از شام رفتی سراغ ماشینت و میرفتی روی صندلیش میایستادی و منو میترسوندی بابات هم که طبق معمول بیخیال...
11 اسفند 1389

اسباب کشی

عروسكم سلام دو سه روزي ميشه كه خونه جديدمون اسباب كشي كرديم و همش تو بدو بدو بودیم   وتو اين روزها تا ساعت 9 شب پيش پرستارتي و من وبابات تو رو خيلي كم ميبينيم.  ميدوني دلم براي يك روز كامل با تو بودن تنگ شده. ديشب بوس كردنت گل كرده بود و من وبابات و مامان جون پروين رو كلي بوس كردي . و من تامیتونستم بغلت گرفتم و چلوندمت و بوسیدمت. بيچاره مامان جون با اين همه مريضي اش اومده كه توي اسباب كشي به ما كمك بكنه.شبها كه ميايي خونه جديد چون بزرگتره ميري توي سالنش و فقط راه ميري و ميخندي .فكر كنم از اينجا خيلي خوشت اومده . کلا فکر کنم واسه خودت جشن گرفتی   ضمنا...
9 اسفند 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آپوشتان می باشد